معنی گرگی بومی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

گرگی

گرگی. [گ ُ] (حامص) گرگ بودن. عمل گرگ کردن. درندگی:
به گرگی ز گرگان توانیم رست
که بر جهل جز جهل نارد شکست.
نظامی.
شبانی پیشه کن بگذار گرگی
مکن با سربزرگان سربزرگی.
نظامی.

گرگی. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری فدیشه. هوای آن معتدل. دارای 43 تن سکنه است. محصول آن غلات و تریاک. آب آنجا از قنات تأمین میشود. شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


افسون گرگی

افسون گرگی. [اَ ن ِ گ ُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) افسونی است که چون پیش کسی باشد دیگری بر وی غالب نیاید. (بهارعجم) (آنندراج):
سیه ماری افسون گرگی درو
سرآماسی از سربزرگی درو.
نظامی (از آنندراج).
و در توضیح بیت فوق آرد: گویند حیله ٔ گرگ است، چه گرگ آشتی شهرت دارد یعنی با آنکه مار بود صفت گرگ هم داشت، پس از دو جهت موذی بود. (آنندراج) (بهارعجم).


کف گرگی

کف گرگی. [ک َ ف ِ / ف ْ گ ُ] (اِ مرکب) یکی از فنون و بندهای کشتی گیری. (یادداشت مؤلف).


بومی

بومی. (ص نسبی) منسوب به شهر و بلاد. (ناظم الاطباء).منسوب به بوم. اهل محل. اهل ناحیه. (فرهنگ فارسی معین). منسوب به بوم که بمعنی سرزمین و مملکت و کشور است. ساکن اصلی زمینی. (یادداشت بخط مؤلف): اما عیب این قلعه آن است که بمردم بسیار نگاه توان داشت و چون پادشاه مستقیم قصد آنجا کند، مردم بومی باشند که آنرا بدزدند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 158).
همان برده ٔ بومی و بربری
سبق برده برماه و بر مشتری.
نظامی.
|| مقابل بیرونی و غریب و خارجی. || دائمی. همیشگی. (یادداشت بخط مؤلف).


چشمه گرگی

چشمه گرگی. [چ َ م َ گ ُ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان قلعه تل بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 17 هزارگزی شمال باختری باغ ملک کنار راه اتومبیل رو هفتگل به ایزه واقع است و 40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


باب گرگی

باب گرگی. [] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت در 31 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه، سر راه مالرو ساردوئیه - دارزین. دارای 21 تن سکنه. مزرعه ٔ حیدرآباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


سیل گرگی

سیل گرگی. [س ِگ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان مال اسدی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات، لبنیات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و سیاه چادر بافی است. ساکنین از طایفه ٔ مال اسد هستند و زمستان رابه قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


چاه گرگی

چاه گرگی. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان طیبی سر حدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان که در یازده هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی واقعشده. کوهستانی، سردسیر و مالاریائی است و صد تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری، صنایع دستی بافتن قالی، قالیچه و پارچه و راهش مالرو است. ساکنین این ده از طایفه ٔ طیبی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

گویش مازندرانی

گرگی

دودی رنگ – دودی پر رنگ

فرهنگ فارسی هوشیار

گرگی

درندگی


لوبیا گرگی

باسمر مسری (اسم) گیاهی است از تیره پروانه واران واز دسته شبدرها که دارای برگهای مرکب پنجه یی است. گلهایش آبی گیاه بمنظور علوفه حیوانات کشت میشود و دانه هایش نیز بمصرف تغذیه دامها میرسند بعلاوه مورد مصرف تغذیه انسان نیز مبیاشند. لوبیا گرگی را بجهت تقویت زمینهای کم قوت نیز میکارند زیرا مقادیر زیادی ازت بوسیله ریشههاا این گیاه در زمین ذخیره میشود باقلای مصری ترمس باقلای قبطی بسیله.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بومی

اهل، بومزاد، محلی، ولایتی، متوطن،
(متضاد) غیر بومی

فرهنگ عمید

بومی

محلی: گیاهان بومی،
(اسم، صفت نسبی) کسی که در زادگاه خود زندگی می‌کند،

معادل ابجد

گرگی بومی

308

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری